وقتی با تلاش کم، نمره خوب میگیری، اول فکر میکنی شاید دارم خودم را گول میزنم. بعد اما میفهمی که از این دروس هیچ حاصل نمیشده جز هیچ. منظورم آن زمانی است که آنها را فراموش کردی.
موسیقی چیز عجیبی است، همچون پخش شدن آن مایع سرد عجیب در تمام بدن (دوپامین) با حال شما هماهنگ میشود. گوشهایم به طرز شگفت انگیزی با برخی صداها آشناست.
سطحیها عمیقترینند. چون آنها واقعیت دارند.
بهترین فکرهای جدید، زمان درس خواندن به ذهنم میرسد. یعنی زمان تلاش مغزم برای درس نخواندن.
چه چیزی خسته کننده تر است از بچهای که تازه میخواهد تجربه کند، برای کسی که دیگر بچه نیست.
بچهها آیندهشان را در جهان بزرگها تصور میکنند، آنها فقط تصور میکنند. تصور برایشان جذابتر است. برخی فکر میکنند زندگی، کودکی است اما زندگی فقط زندگی است.
چه تصمیمی! بالاخره از توضیح منطق خویش به دیگران دست کشید. آنچه در درونش بود، در بیرون شکل دیگری میگرفت.
گاهی که فکر گذشته به سرش میزند، پشیمانی عمیقی سراسر جانش را فرامیگیرد و چند لحظه دنیایش خراب میشود. فراری از گذشته، شاید روزی از آن نترسد.
اشتباه نکنید! ما به خواست خدا اینجا نیستیم، ما نتیجه تعدادی بچه کاری هستیم.
مردک بیچاره، هیچوقت چیزی خارج از مغرش نمیداند. آخر او فقط میتواند بداند. (دانستن خود نوعی محدودیت است. نوعی ویژگی انسانی)